اینکه چرا اینجا نمینویسم فقط از سر تنبلی نیست. از اساس خودم رو آدم تنبلی میدونم و اون بحثش جداست. ننوشتن از اینجا در ماههای گذشته یه دلیل شخصی داشت. نمیخواستم اینجا از چیزی که درگیرش بودم حرفی بزنم. ترجیح دادم جای دیگهای بنویسم و چند نفر محدود بیشتر مخاطب نداشته باشم. حرف زدن در این مکان عمومی برام راحت نبود و نمیخواستم در شرایط متلاطم چیزی در اینجا بنویسم. میخواستم اون تلاطم فقط برای خودم بمونه و دنبال مخاطبی براش نبودم، چون تنها به من متعلق بود. خشم و سرخوردگی و ناامیدی و چیزهایی در این ژانر رو نباید خیلی پخشش کرد. یعنی فکر میکنم زمانی که درگیرشی، نباید اونو عمومی کنی و بذاری زمان بگذره و ببینی چی پیش میاد و باد تو رو به کدام سمت میبره. خیلی دلم میخواد دستکاری خودم رو در محیط به حداقل برسونم
ببینم جریان زندگی چطور میشه. اجازه بدم زمان بر من بگذره، منم باهاش برم و ببینم چه چیزی در مسیر منتظرمه. مثل یه ناظر بیرونی زندگی خودم رو ببینم. از خودم فاصله بگیرم. نمیدونم البته چطور امکانش هست، حتی ایدهای هم ندارم که چیکار باید کرد. فقط میدونستم این زمان لازم نیست چیزی اینجا بنویسم. اما این وبلاگ رو دوست دارم. چند ساله همیشه بوده.
هرازگاهی باید بیام یه سری بهش بزنم. مکانهای زیادی به من تعلق ندارند، اما فضای این وبلاگ برای منه. اینم از اون حرفای همینطوری بود.
آخر جلسه یوگا، وقتی روی مت دراز کشیده بودم به این فکر کردم چیزی اینجا بنویسم.