بالاخره ما رفتیم کوه. نمیخام بگم که چقدر قشنگ بود و چه هفته خوبی سپری شد. برادر یکی  از دوستان خپل هم با ما آومده بود. دیرتر از همه رسید. یه مرد 31 ساله لاغر، بلند قد که خیلی آرم حرف میزد و هیچ نوشیدن گرمی نمی نوشید، نه چایی، نه قهوه و نه جوشونده. خیلی هم الکلی نبود. اما تا بخای کوکا میخورد. بین سبزیجات، بادمجان، کدو، پیاز، فلفل، خیار، گوجه،… نمیخورد و فقط هر از گاهی کرفس، هویج و لوبیا سبز میخورد که اونم خیلی کم. به میوه هم علاقه ای نداشت. طبعن صبحانه هم نمیخورد چون بیس صبحانه مربا و کافه و چایی بود و اونم علاقه ای به هیچکدوم نداشت. خیلی وارد جمع هم نمیشد. برادرش قبل از آومدن ش یه سری توضیحات  مبنی بر اینکه دوست دخترش اون ترک کرده و الان افسرده ست. دوست دختره گویا 10 سال جوونتر بوده و گفته که نمیخاد الان به یه رابطه متعهد بشه.

راستش دلم برای این مرد باریک که هیچی هم نمیخورد، خیلی سوخت. از اونجا که همیشه با بدبخترین آدم جمع همذات پنداری دارم، یه جوری بهش توجه میکردم یعنی سعی میکردم یه کمی بیشتر باهاش حرف بزنم اما خوب واقعن خیلی هم منو جذب نکرد. نمیدونم شاید قبل از اینکه دوستش ترکش کنه، آدم جالبتری بوده اما الان یه جوری بود. کسی که تمام مدت با یه لیوان بزرگ کوکا دور از جمع در حال سیگار کشیدنه خیلی منو جذب نمیکنه. شاید اگه تنها سیگار میکشید بهتر بود. سبزیجات هم که نمیخورد. خوب به قول یکی از دوستام 3 ویژگی در مرد برای جذابیت خیلی هاهمیت داره، گود سکس، گود فود، گود کمپانی. بنده قصد اینو نداشتم که دلبری از این آقا داشته باشم اما خوب راستش دخترای بدغذا رو هم نمیپسندم. اساسن میشه از سکس گذشت اما از گود کمپانی و گود فود نمیشه چشم پوشید. نمیدونم که آیا این مرد باریک قبل از اینکه دوستش اونو ترک کنه باز هم اینطوری بوده یا نه. مطمئنن اگر همینطوری بوده پس یعنی اینکه یه جورایی دوست دختره حق داشته.

ترجیح میدم این نوشته رو در اینجا تموم کنم یه جورایی حوصله خودم رو هم سر برد این نوشته.

Laisser un commentaire